۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

ديدار در غربت

به‌نام آنکه غم غربت را در شکوه دیدار می‌شکند


چه زيباست و پر شکوه است، ديدار پدر و دختر

اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من

      دل من داند و

        من دانم و

          تنهایی من.

این يک ديدار عمیق بود، در پی سال‌ها دوری که او روزی خودخواسته و من شبی خسته از زندگی رنج سفر بر خود هموار کرديم. او به گوشه‌ی رفت و من به گوشه‌ی ديگر. پنج سالی بود که همديگر را نديده بودم تا آن که در بهار روشن امسال، باهم ديدار تازه کرديم. (تير ۱٣۸۸ خورشيدی، درسدن)

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی