۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

بازیچه شیطان



    من در این سرزمین نفرین شده،
    اسیر طلسم جادوگر پیرم.
    من اسیر پنجۀ خونین استبداد،
    من اسیر جهل دورانم.
    من اگر هفتم یا اگر هفتاد
    من همان کودک قدکشیده‌ی این سرزمینم،
    که نه به عقل رسیده‌ام
    و نه زمان را درنوردیده‌ام
    من اسیر دست شیطانم،
    من اسیر خشم طوفانم
    من اگر هشتم یا اگر هشتاد
    من فرزند نابالغ این خطۀ پاک،
    که فقط بازیچۀ زمانم
    که فقط بازیچۀ شیطانم

(۱۸ سپتامبر ۲٠۱۱ میلادی، درسدن)

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی

۱۳۹۰ شهریور ۲۴, پنجشنبه

سکوت تلخ



    می‌ترسم از آن که
    همه به تنهایی آواز بخوانند
    و خورشید هرگز متولد نشود
    کار ما شاید این است
    همیشه ساکت بمانیم
    و نظاره‌گر باشیم

(۱٠ سپتامبر ۲٠۱۱ میلادی، درسدن)

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی

فریادهای دختـر همسـایه



    چه غم‌انگیز است:
    هنوز فریادهای دختـر همسـایه،
    صداهایی که کمک می‌خواست،
    صداهایی که
    هنوز در گوش‌های ما طنین‌انداز است
    صداهایی که
    حکایت از یک جنایت داشت
    اما این پایان یک قصه نیست،
    قصه‌ی غم‌انگیز دختـر همسـایه،
    جنایت هم‌چنان ادامه دارد

(۵ سپتامبر ۲٠۱۱ میلادی، درسدن)

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی

عشق همین‌جاست!


    آی آدمها!
    یکی آن‌جا تنهاست،
    در آسمان‌ها
    فراسوی ستاره‌هاا

    یکی اینجا، سرگردان
    در جستجوی عشق،
    میان زمین و آسمان
    میان باد و باران
    در کویر تشنه
    در دشت سوزان

    آی آدمها!
    یکی آن‌جا تنهاست،
    فاصله‌ی عشق با او، بی‌انتهاست!
    هفت آسمان در میان است
    عشق در پسوخانه‌ی جادوگر پیر زندان است

    یکی اینجاست، عشق را می‌جوید!
    در کتاب‌ها
    میان واژه‌ها
    در قایق شکسته
    میان موج دریا

    آی آدمها!
    به‌خود آیید!
    از این خودباختگی‌ها،
    خودبیگانگی‌ها،
    خودفراموشی‌ها،
    گم‌گشتگی‌ها،
    عشق همین‌جاست
    میان آدم‌ها

(۲٠ جولای ۲٠۱۱ میلادی، درسدن)

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی