۱۳۹۱ بهمن ۲۹, یکشنبه

رویای تنهایی


    با شراب آفتابی
    در رویایی تنهایی
    خیال ترا در ذهن می‌پرورانم
    می‌خواهم دیوارهای تابو بشکنند
    پرده‌های شرم بدرند
    ترا عریان عریان می‌خواهم
    تا آتش گیرم
    یکپارچه آب شوم
    در سکوت تنهایی
    می‌خواهم چشم‌هایمان باهم سخن گویند
    آنگاه که زبان خاموش هست
    آنگاه که در اوج هستیم
    میان ابرها، در پرواز خیال یا وقت خواب
    تا خورشید را لمس کنیم
    بسوزیم، تا آخرین قطره آب
(۶ فوریهٔ ۲٠۱۳ میلادی، درسدن)

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی


ترس


    نه از قبیلۀ کفرم، نه از اهل ایمان
    نه ترسی از خدا دارم، نه بیمی از شیطان
    نه امیدی به بهشتی،
    نه هراسی از جهنم
    فقط ترسم از این است،
    که این آدم‌ها، هرگز بیدار نشوند
    از خواب پریشان.
(۶ فوریهٔ ۲٠۱۳ میلادی، درسدن)

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی


فرصت کوتاه


    می‌دانم زندگی فرصت کوتاه است
    اما به عشق،
    دستکم آنقدر فرصت بدهید
    که معشوق مجال آن را بیابد
    تا بگوید دوستت دارم
(۵ فوریهٔ ۲٠۱۳ میلادی، درسدن)

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی


دل‌تنگی‌ها


    از دل‌تنگی‌ها دل‌تنگم
    برای شادی لحظه‌ها دل‌تنگم
    به یاد هر آنچه بوی عشق می‌دهد
    به یاد زیبایی‌ها دل‌تنگم
    دل‌تنگم از آن‌که خود را غریب یافته‌ام
    به یاد یار و دیار دل‌تنگم
(۳ آوریل ۲٠۱۲ میلادی، درسدن)

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی


۱۳۹۱ بهمن ۲۷, جمعه

شعر عشق


    به‌نام عشق
    در موج خون
    شنا باید کرد
    با سرود عشق
    از قله‌های بلند
    از دیوار دژخیمان
    از کاخ‌های ستم
    گذر باید کرد
    به‌حرمت عشق
    دفتر نفرت و در زندان خشم را
    باید بست
    و با شعر عشق
    آزادی را فریاد باید زد
    تا به سرزمین رهایی رسید
(۱۳ فوریهٔ ۲٠۱۳ میلادی، درسدن)

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی