۱۳۹۰ خرداد ۸, یکشنبه

عشق یعنی همه رنگ‌ها


    نمی‌دانم
    چشمانت به رنگ آسمان است
    یا به رنگ دریا؟

    اما خوب می‌دانم
    طرز نگاهت،
    به رنگ صفای دل است
    که در آن عشق موج می‌زند

    ولی افسوس
    و البته صد افسوس
    که من،
    در تاریکی شب رنگی نمی‌بینم

    هرچند که عشق را احساس می‌کنم
    عشق سپیدی را که
    بر سیاهی شب چیره می‌شود

    آری!
    عشقی را احساس می‌کنم
    که در آن همه رنگ‌ها نهفته است.

(۲ خرداد ۱٣۹٠ خورشيدی، درسدن)

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۲, پنجشنبه

غم دل

تقدیم به دختر نازنینم ماریا جان صوفی‌زاده:

    وقتی غم میاید سراغم،
    سر روی شانۀ که گذارم؟
    وقتی دلم می‌گیرد،
    عقدۀ دل کجا گشایم؟
    شب دراز است و غصه همنشین من
    قصه غم را با رنگ اشک،
    چگونه روی صفحه دل پردازم؟


(۲۱ اردیبهشت ۱٣۹٠ خورشيدی، درسدن)

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۸, یکشنبه

کافر نجس است!

برخی از رهبران جهادی با من دست نمی‌دادند، زیرا به باور آن‌ها دست دادن با کافر دست‌شان را نجس می‌کند! اما من با آن‌ها دست نمی‌دادم، چون‌که می‌ترسیدم دستم بوی خون گیرد.

در قرآن آمده کافر نجس است، با این وجود رهبران جهادی با مقامات آمریکایی دست می‌دهند، اما با مسلمان‌زدگان دگراندیش نه!

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی


۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه

تدبیر خدایی

این شعر را به خانم سمنبوی بادغیسی تقدیم می‌دارم که عمری را با فقر و تگدی زیست.

    سحرگاهان دمی با خود نشستم
    در پایان یک شب رویایی
    من بودم رویا بود و تنهایی
    میان رسم و آیین رسوایی
    من بودم و جوانی بود و آن‌همه سرمستی
    افسوس، یک باره رفت همه شور و شادابی
    من ماندم و ابر تیره و هوای طوفانی
    کجا شد، شراب و مهتاب و موج دریایی
    من ماندم و شب و روزم گدایی
    این چه رسمی‌ست، چه آیینی‌ست، تدبیر خدایی


(اول دیماه ۱٣۸۹ خورشيدی، درسدن)

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی