۱۳۹۸ فروردین ۸, پنجشنبه

داستان نمادین دین





    دین، درخت تنومندی است که ریشه در خاک جهالت و ترس انسان دارد. همان خاکی که در آن توتم‌پرستی، جان‌پرستی، جادو، چندگانه‌پرستی و در نهایت یگانه‌پرستی ریشه گرفت و ریشه‌ی آن درخت، به دین یهود تبدیل شد و تنه‌ی آن آیین مسیحیت گردید که عیسی مسیح بر آن بر صلیب کشیده شد و میوه‌ی آن دین اسلام گردید، که با خوردن آن، آدم و حوا - با فریب شیطان - گمراه و نافرمان، از بهشت خدا رانده شدند.

(سه‌شنبه، ۲۵ مارس ۲٠۰۹ - ۵ فروردین ۱۳۸۸، درسدن)

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی


۱۳۹۸ فروردین ۵, دوشنبه

نقدی از خود





    همیشه تاریخ را فاتحان نوشته‌اند و همواره هم گنبد با شکوه بر گور آنان بر پا شده است. آن‌چه گمنام مانده گور مظلومان بوده است! آن‌چه با تأسف من در زندگی دیده‌ام، بیش‌تر مردم ما خودکُش و بیگانه‌پرور بوده‌اند و هم‌چنین، زورپرست و مظلوم‌کُش.

(سه‌شنبه، ۲۵ مارس ۲٠۱۹ - ۵ فروردین ۱۳۹۸، درسدن)

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی


۱۳۹۷ دی ۲۵, سه‌شنبه

نفرین





    یکی داد می‌زند از مسلمانی!
    تیشه بر دست دنبال خانه ویرانی
    رد، رد پای شیطان است
    در این کشور اسلامی
    مجاهدش طالب می‌کشد
    طالب‌اش مجاهد
    باز همه‌جا فریاد از اسلام است!
    وای بر این مسلمانی
    رسم و آیین چوپانی
    سیاه‌پوشان داعشی
    دست و پا می‌برند
    و گردن می‌زنند
    به رسم قرآنی
    وای بر این مسلمانی
    رسم و آیین چوپانی
    همه‌جا نور خاموش است
    نفرین بر این آیین ظلمانی

(سه‌شنبه، ۱ سپتامبر ۲٠۱۵ - ۱۰ شهریور ۱۳۹۴، درسدن)

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی


۱۳۹۷ دی ۱۸, سه‌شنبه

برگه‌ی از خاطراتم: از دبیرستان تا دانشگاه

نفر جلوی به حالت دراز کشیده خودم هستم. ردیف اول: از راست به چپ: حمید جان (شهید شد)، نصیر جان، ولی جان نوابی، یوسف جان (شهید شد) و عبدالله ردیف آخر افراد ایستاده از راست به چپ: اکرم جان، نعیم جان لوگری، عارف جان مختار، کدارتات عزیز، نعمت جان و اشرف جان.

در سال ۱۳۵۳، پس از موفقیت در امتحان کنکور، وارد دبیرستان تکنولوژی کابل (مکتب تخنیک ثانوی) شدم که در کارته ۴ شهر کابل در کنار دانشکده‌ی مهندسی (فاکولته‌ی انجنیری) قرار داشت. کلاس‌های دهم، یازدهم و دوازدهم را در این دبیرستان درس خواندم. خاطرات بسیار خوشی از این دوران دارم. هم‌کلاسی‌هایم افراد بسیار نازنین بودند. در این دوران، به‌جز درس‌خواندن، ورزش و شنیدن موسیقی و گاهی با دوست‌دختر به رستوان رفتن و این‌که در آینده باید کسی شد که بتواند جبران زحمات شبانه‌روزی مادر را بنماید، دغدغه‌ای نداشتیم. توانایی‌ام در دروس ریاضی و فیزیک فوق‌العاده بود و زبان انگلیسی را هم در حد نیاز مدرسه فراگرفتم و از کتاب‌های انگلیسی می‌توانستم به‌خوبی استفاده کنم (به‌ویژه در ریاضی، فیزیک و تخنیک موتر). به‌هر حال، این دوره هم به پایان رسید، و در سال ۱۳۵۵، با ریزنمرات بسیار خوب به‌عنوان دانش‌آموزش ممتاز (شاگرد اول‌نمره)، از رشته‌ موتر (اتومبیل) فارغ شدم.

من با همکلاسی‌هایم و استاد تیموری در ورکشاب موتر (کارگاه تعمیر ماشین)، فکر کنم سال ۱٣۵۵ باشد. از چپ به راست: نیم رخ استاد تیموری، نصیرجان، خودم (رئوف)، حمید از لوگر، یوسف از مرادخانی، و نیم رخ خواجه نعیم. طبق اطلاع، حمید جان را در دوره دانشگاه از وی تی ای، رژیم خلق زندانی کرد و به شهادت رساند. یوسف مرادخانی هم در سربازی شهید شد. گفته می‌شود که خواجه نعیم هم کشته شد؛ اما دقیق مشخص نیست. امیدوارم زنده و پاینده باشد. از استاد تیموری هم اطلاعی ندارم. روان درگذشتگان شاد باشد.
ریز نمرات سال آخر (۱۳۵۵ خورشیدی).

(شنبه، ٨ ژانویه ۲٠۱۹ - ۱٨ دی ۱۳۹۷، درسدن)

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی