۱۳۹۱ دی ۲۴, یکشنبه

قاصدک پاییز


    پاییر را دوست می‌دارم
    چون اسیر لحظه‌ها هستم
    در لحظه‌های جدایی
    لحظه‌ها را دوست می‌دارم
    چون اسیر رویاها هستم
    در رویاهای تنهایی
    قاصدک را دوست می‌دارم
    چون اسیر دو چشم‌ سیاه هستم
    در پاییز دل‌انگیز طلایی
    پیام نگاه را دوست می‌دارم
    چون اسیر پیام یک نگاه هستم
    در انتظار پگاه‌های رویایی
    پاییز رفت،
    قاصدک نیامد،
    پیامش دست‌نیافتنی،
    ولی هنوز من،
    در امواج رویاها،
    ناخدا هستم.
(۹ ژانویهٔ ۲٠۱۳ میلادی، درسدن)

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی


کبوتر


    آنگاه که در رویای پرواز
    برای کبوتر نوشتند:

    زنده باد آزادی
    کبوتر اسیر قفس فریبنده بود
    آنگاه که بر دیوار قفس
    با خون کبوتر نوشتند:

    زنده باد کبوتر،
    کبوتر در دام صیاد مرده بود

(۱۳ ژانویهٔ ۲٠۱۳ میلادی، درسدن)

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی


۱۳۹۱ دی ۱۶, شنبه

هدیه‌ای برای لبخند زیبایی تو


    شعری که هرگز نسرودم
    برای آن دو چشم سیاه بود
    دلی که به کس نسپردم
    مال آن یک لبخند زیبا بود
    آنچه، دل ز کف
    و هوش ز سرم برد
    از آن طرز خرام
    و از آن یک لحظه نگاه بود
    هرگز نتوان حاشا کنم اینجا
    هر چه عاشقانه سرودم
    برای آن قاصدک دلبربا بود
(۳ ژانویهٔ ۲٠۱۳ میلادی، درسدن)

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی


شعر تو


    شــمیم سـحـر آمـد، هـوای دلـم دگــر شــد
    از واژه‌هـای شــعـر تــو، کلامـم معـطــر شــد
    بهـار رفـت و گل رفـت و شـقایق پـر پـر شــد
    عشق ماند و شعر ماند و خانه دل منور شد
(۳ ژانویهٔ ۲٠۱۳ میلادی، درسدن)

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی


۱۳۹۱ دی ۱۳, چهارشنبه

شتاب لحظه‌ها


    آنگاه که

    شتاب لحظه‌ها

    در نگاه تو

    رنگ می‌بازد


    احساس عجیبی است

    که بر سراپای وجود من

    قشنگ می‌تازد

    آنگاه که

    بر قاب خاطرم

    صور خیال تو

    رنگین کمان می‌سازد

    آسمان

    با همه جلال‌اش

    بر این خیال رنگارنگ می‌نازد

(۲ ژانویهٔ ۲٠۱۳ میلادی، درسدن)

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی


ای روزگار


    ای روزگار، ای روزگار
    من تک درختم در میان درختان سپیدار
    که به دیدار خورشید قد می‌کشم
    و استوار ایستاده‌ام، اما توان رفتنم نیست
    ریشه‌هایم به دل خاک فرو رفته‌اند
    دانه‌هایم جوانه میزنند
    شاخه‌هایم به هر سو پخش می‌شوند
    اما، برگ‌هایم در پاییز تو فرو می‌ریزند
    و من، همان درخت خشکیده‌ام،
    که عمری نشسته‌ام بر خاک،
    برای یک لحظه دیدار

    ای روزگار، ای روزگار
    چرخ گردون را بگردان تا بگردانیم
    این روزگار را بسوزانیم
(۱ ژانویهٔ ۲٠۱۳ میلادی، درسدن)

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی


سال نو و یار نو


    سالی رفت و سال دیگر آمد
    و من یکسال تمام در انتظار سال نو بودم
    یاری رفت و یار دیگر آمد
    و من تمام عمر در انتظار یار نو بودم
    قلب زمان چه تند میزند در کالبد جهان
    و من لحظه لحظه در انتظار زمان نو بودم
    یاری رفت و یار دیگر آمد
    و من تمام عمر در انتظار یار نو بودم
    بارها می کهنه ریخت و ساغر مینا شکست
    و من تشنه لب، جام بدست، در انتظار بادۀ نو بودم
    یاری رفت و یار دیگر آمد
    و من تمام عمر در انتظار یار نو بودم
(۳۱ دسامبر ۲٠۱۲ میلادی، درسدن)

از دل‌نوشته‌های مهديزاده کابلی